ایلیاایلیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

پسر کاکل زری مامان

ایلیا جان تب داره......

سلام گل پسری..این یه هفتس تب داری مامانی منم خیلی ناراحتم حتی حوصله ی غذا درست کردن هم ندارم چون شما هم هیچی نمیخوری..بیچاره بابایی..هر کاری میکنم هم تبت پایین نمیاد شب ها از ترس نمیخوابم..خدا کنه زودتر خوب بشی عسلمممممممممممممممم
30 دی 1391

خدایی کن مـــــــــادر خوبــــــــــــــــــ

  تقدیم به مادرانی که گاهی خسته و کم تحمل مشین نگاه کن به کوچکی و بی پناهی و نیازهای لحظه به لحظه اش. که دمی تو را از خود غافل نمی خواهد و نمی تواند ببیند. هیچ کسی را در دنیا نمی شناسد جز تو. با هیچ کس پیوندی ندارد جز تو. ... به هیچ کس امید نمی بندد جز تو. به هیچ کس آرام نمی گیرد جز تو. فقط و فقط تو را می شناسد و تو را می خواهد. عجیت "یکّه شناس" است. اوج نیاز و بیچارگی اش را حسّ?می کنی؟ اوج قدرت و حیات خودت را درک می کنی؟ اگر او را محروم کنی، چه کسی او را می پرورد؟ و تو... که خود او را آورده ای و خواسته ای و دوست داشته ای؛ می شود محرومش کنی؟ می شود کنارش نباشی و نمانی؟ آن هم زمانی که نی...
16 دی 1391

چکاب بینایی سنجی

سلامممممممممم....یه عالمه سلام به جگر مامان دیروز عصر برات نوبت گرفتم از دکتر برای معاینه ی چشمت.. چون از  سالگی باید چکاب بشی...وقتی رفتم اونجا یه عالمه بچه بود که بعضی هاشون عینکی بودن ..وای نمیدونی چقدر ترسیدم وقتی اونها رو دیدم همش تو دلم میگفتم نکنه یه دفعه بگه چشم پسر منم مشکل داره.. .خلاصه صدای تپش قلب خودم رو میشنیدم..    .شما هم مثل یه اقا نشسته بودی روی صندلی و منتظر بودی تا نوبتمون بشه..یه پسر کوچیکی که اومده بود همش فضولی میکرد ..میرفت توی پنجره ..تو هم همش به من میگفتی وای مامان ببین اون پسره چیکار میکنه و یه کلی تعجب کرده بودی.. .قربونت برم پسر با ادبم خلاصه شماره ی ما 7 بود....خواندن شماره ها شروع...
13 دی 1391

گردش روز جمعه(8/10/91)

سلام گل پسری... دیروز با اهل خانواده همگی مثل هر جمعه رفتیم گردش...رفته بودیم باغ دوست عمو..اونجا هم باب دل تو بود..چون هر نوع حیوون اهلی میخواستی گیر میومد ..تو هم که عشق حیوونایی افتاده بودی دنبال مرغ و خروس ها و میگفتی باید برن توی خونشون...منم اینطوری ..که ایلیا بیا اینور کثیفه...ایلیا نیوفتی تو اب..ایلیا نوکت نزنن...اما مگهخ حرف گوش میدادی     اینم ایلیا که عشق تراکتوره( نمیدونم کیمون این چیزها رو داشته که شما اینقدر به این چیزها علاقه داری)   ...
9 دی 1391

سومین یلدای ایلیا جان(1391)

سلام گل پسری:....خدا رو شکر امسال هم همهمون دور هم برای یلدا جمع بودیم و تو پسر نازم شیرینتر از هندونمون بودی...شکررررررررررررررر امسال قرار بود همه خونهی مامان جون جمع شن یعنی خودمون و خاله مریم اینا و البته خاله های من...منو خاله مریم قرار گذاشتیم هر کدوممون یه چیزی درست کنه..   من دو نو ع ژله درست کردم یکی بصورت هندونه و یکی هم رنگین کمان....خاله مریم هم رولت خامه ای و چیز کیک انار درست کرد...خلاصه رفتیم خونه ی مامان جون...دستش درد نکنه برامون قرمه سبزی هم درست کرده بود بعد شام شروع کردیم به خوردن ...وای که چقدر خوردیم اما خاله های من نیومدن قرار شد بریم خونه ی خاله بزرگم...ما هم هر چی از خوراکی هامون مونده بود بردیم با...
2 دی 1391

چکاب بهداشت برای 3 سالگی

امروز با دوستم و پسرش که همسن شماست رفتیم بهداشت برای چکاب 3 سالگی شما: خدا رو شکر همه چی خوب بود وزن: 16 قد:100 سانتیمتر ماشالللللللللللللللللله دندان پزشک هم بردمت و خدا رو شکر همه ی دندونات سالم بود..فقط هنوز برای چشمات چکاب نبردمت که اونم منتظر متخصص هستم تا بیاد خدایا همیشه حافظ پسرمون باش ...
26 آذر 1391

کارهای ایلیا 2

گل پسری سلام... جونم برات بگه از کارهای جدیدت: دیگه پسرم اقا شده 3 سالش شده..شیطون تر شده..فعال تر شده..مستقل تر شده..و...................... خدا رو شکر دیگه غذا خوردنت خوب شده مثل بچه گی هات نیستی که با دردسر غذا میخوردی..درزم خودت هم غذا میخوردی مگه بعضی وقت ها که بخوای خودت رو لوس کنی..اخه جدیدا خودت رو نینی میگیری و همش کارهای نینی ها رو میکنی مثلا صدات رو عوض میکنی یا مثل دیروز که پستونکت رو پیدا کرده بودی و گذاشته بودی دهنت و خوابیده بودی..قربونتتتتتتتتتت برم عسلم از حرف زدنت که نگو مگه حریفت میشم..ماشالله همش یه جواب اماده تو جیبت داری..اینقدر جوابم رو میدی که من میگم باشه تو درست میگی عاشق سیدی هات هستی خودت هم میر...
26 آذر 1391