ایلیاایلیا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

پسر کاکل زری مامان

شیطونی ایلیا

سلامممم...یکی یه دونم پسر نازم قربونت برم که هر روز شیرینتر میشی.. اون زبونت که دیگه نگو بعضی وقت ها یه چیز هایی میگم که خودمم تعجب میکنم یاد گرفتی گوشی موبایلت رو بر میداری میگی داره زنگ میزنه بعد میگی: علو حجی آمدم...میگی مامان حجی آمده دنبالم میخوام برم بازار چیزی بخرم فدای اون حرف زدنت بشم که اینقدر قشنگ ادای باباتو در میاری. وایییییییییییی ایلیا نگفتم دیروز چیکار کردی؟؟؟؟ من رفته بودم توی آشپز خونه تا برات غذا بیارم تو هم در اتاق رو که به آشپز خونه وصله بستی منم گفتم ایلیا درو محکم نبند.. خلاصه غذاتو گرفتم دستم که بیام بهت بدم درو اومدم باز کنم دیدم وایییییییییییییییییییییییییییی ...
1 خرداد 1391

روز مادر

سلاممم...قند عسلم... امروز روز مادره....این روز رو و همین طور تولد حضرت فاطمه(س) به تمام مامان های خواننده ی این مطلب تبریک میگم.. پسر گلم دیشب بابایی دوباره سوپرایزم کرد....داشتم تو اتاقت باهات بازی میکردم..اومدم دیدم اون چیزی رو که دوست داشتم برام خریده و تزیین کرده گذاشته توی حال.... وایییییییی....جیغ بلندی زدم..هههههههه     پریدم تو بغلشو تشکر کردم..نگو ناقلا دو روزه خریدشو قایمش کرده بوده که من نبینم... خلاصه تو هم کلی دورش میپریدی....   شب خیلی خوبی بود...همیشه همسر گلم یادم میمونه...همین جا میخوام بگم خیلیییییییییی دوستت دارم...بوسسسسسسسسسسسس...
31 ارديبهشت 1391

تولد مامان نرگس

سلاممم....گل پسرم..تاج سرم عزیزم دیشب تولدم بود..با هم رفته بودیم خونه ی مامان جون اما بابایی اصلا به روی خودش نیاورده بود منم چیزی نگفتم...دیگه شام خوردیم...و ظرف ها رو هم شستیم با خاله رفتیم طبقه بالا تا با کامپیوتر دایی بازی کنیم..تو یکم نشستی ولی خسته شدی و با خاله اومدی پایین...منم که خیلی این بازی رو دوست دارم موندم وبازی کردم ..بعد دیگه خسته شدم و اومدم پایین...اما...........   همین که در رو باز کردم دیدم وایییییییی.......   همه ی لامپ ها خاموشن و شما ها همتون در حالی که فشفشه دستتون بود میگفتین تولدت مبارک...   واقعا سوپرایز شدم...   نگو بابایی بلا یادش ...
21 ارديبهشت 1391

شیرین زبونیهای ایلیا

سلام...زندگیم...تاج سرم... وای پسر گلم هر روز شیرینترو خوش زبون تر میشه..قربونت برم که اینقدر بلا شدی بعضیس وقت ها با اون زبون شیرینت سوالی میپرسی که نمیدونم چی جوابتو بدم.. وقتی بهت میگم این کار رو سریع انجام بده..میگی: مامان چته واسا الان آمدم...هههههه قربون این تلفظ کردنت برم وقتی اتاقت رو مرتب میکنم...بدو بدو میای و میخوای سبد اسباب بازی هات رو بریزی..میگم این کارو نکن میگی:مامان دوباره جمع...منم تسلیم اون زبونتو حالت چشمات میشم....قشنگم خدای مهربونم از اینکه این فرشته ی کوچولو رو به ما دادی تا آخر عمر چاکرتیم...خدایا همیشه حافظش باش.. پسرم همیشه بدون که مامانو بابا عاشقتن   ...
18 ارديبهشت 1391

عکس مسافرت ایلیا

سلاممممممم....گل پسرم.... الان میخوام چند تا از عکس های مسافرت پارسال ایلیا رو بذارم.. ایلیا و اصفهان.. ایلیا و شمال ایلیا و تبریز پسر گلم همیشه بدون که مامانو بابا عاشقتن ...
17 ارديبهشت 1391

جوجه ایلیا

سلام...پسر نازم....عشق مامان... ام روز پسر گلم اسباب کشی داشتیم ...وبلاگت رو آوردم توی یه سایت دیگه این سایت خیلی بهتره... امروز با ایلیا جان و مامان جونش رفتیم بازار...داشتیم برمیگشتیم که یه فروشنده ای جوجه میفروخت و دیگه ایلیا دیدشونو شروع کرد به بالا و پایین پریدن که ماما جوجو..مامان جونش هم که طاقت نداره ببینه چیزی میخوادو نداره...زودی رفت که براش بخره..هی گفتم ماما تو رو خدا الان همه جا رو کثیف میکنن..ولی ایلیا هی میگفت مامان حواس هست...ههههه...قربونت برم با این حرف زدنت خلاصه اون فروشنده دو تا جوجوی ایلیا رو گذاشت توی پلاستیکی که سوراخ داشت....بعد ایلیا گرفتشون و تا خونه همش گفته مامان بدو.... اما وقتی رسیدیم...
13 ارديبهشت 1391