ایلیاایلیا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

پسر کاکل زری مامان

گرفتاریه مامانی

سلام گل پسر مامانی....ببخشید خیلی دیر اومدم...میدونم خیلی وقته نتونستم بیام و اپ کنم..چیکار کنم مامانی خیلی این چند وقت گرفتار بودم ... الان هم که میرم سر کار دیگه بیشتر وقتم پره مامان جان...اما یه بار میام و مفصل برات مینویسم..عشقمم ماشالله خیلی بزرگ و اقا شدی ..3 سالو 9 ماهو 26 روز داری تا الان.... دیگه چیزی تا تولد 4 سالگیت نمونده گلم....تا چشمامو هم گذاشتم بزرگ شدی ماشالله... خیلی شیرین زبونی....بیشتر از سنت میفهمی.....خیلی خوب بلدی چطور با اون زبونت دله همه رو ببری. کلی بگم واسه خودت اقا شدی و هر روز بیشتر مستقل میشی.... عاشقتمممممممممممممممم یکی یه دونم ...
16 شهريور 1392

ماه رمضانه 1392

  رمضان خوش آمدی من به تو عادت دارم  از تو با نغمه ی پرسوز شفاعت دارم  گرچه دیریست خدا رفته زیاد دل من  من به ایام خدا ولی ارادت دارم  . . . فرارسیدن ماه رحمت و مغفرت الهی مبارک باد .   پسر خشکلم.....امروز روز اول ماه رمضانه{19/5/92}... رمضان ماه خداست..ماه برارده شدن ارزوهاست... ماه استجابت دعاهاست.. ماه یکی شدن با فقراس... ماه مهمانیه خداس... ماه ضیافت است... ماه طهارت روح است.... خدایا ما رو هم فراموش نکن و در همه حال نظرت را از ما برنگردان... التماس دعاااااااااا ...
19 تير 1392

عکس های ارشیویه 1

سلام خشمل مامان.... ایلیا در استخر توب.. ایلیا و اسب برنده در مسابقه...   ایلیا در حال گل چیدن..   اولین غذا خوردن ایلیا تو خونه ی جدید و در حال اسباب کشی..   ایلیا و سفره ی هفت سینه سال 1392..               ایلیا و کیک تولد مامانی...   یه پسر گل داره حموم میکنه... یه هلو از تو حموم اومد بیرون.........         ...
11 تير 1392

روز استوارترین فرد دنیا..یعنی پدر...

بابای مهربونم با تمام وجود دوست دارم و ازت سپاسگذارم تو بهترین پدر دنیا برای من و عزیزترین پدر بزرگ برای ایلیا هستی... همیشه به دستهای پر مهرت تکیه کردم و میکنم...دوستت دارمممممممممم همیشه زنده باشی و سایت بالای سرم پدرم.. رحیم عزیزم همیشه فکر میکردم احساسات یک مادر خیلی بیشتر از پدر است اما تو با سعی و کوششی که برای زندگیمان میکشی این رو به من فهماندی که احساسات تو خیلی خالص تر از منه من عشق رو در کنار تو تجربه کردم و حالا که یک فرزند دارم و حاصل عشقمان است لذت ان را خیلی بیشتر حس میکنم.... پسر عزیزم بدون که تو بهترین بابای دنیا رو داری چون خالصانه و گرم و صمیمی تو را میپرسته... حتی گاهی وقت ها که شما با هم بازی میکنین یا ...
4 خرداد 1392

خونه ی جدید...

سلام عزیز مامان.. امسال 1/1/92 اومدیم توی خونه ی جدیدمون..تا الان فرصت نکرده بودم بیام برات بنویسم ..اما حالی یکم راجبش برات توضیح میدم..اینجا رو خیلی بیشتر دوست داری با اینکه اون ور هم اتاقی برای خودت داشتی اما این اتاق جدیدت رو بیشر میپسندی..خیلی مواظبش هستی هر وقت توی اتاقت کاری نداری درش رو قفل میکنی..هههههههه..این کارت خیلی با مزس که حریمت رو مشخص میکنی.. اسباب کشیمون با نزدیکی های عید مصادف شد اما جون دوست داشتیم سال تحویل توی این خونه باشیم قبل از تحویل سال خودمون رو رسوندیم البته وسایل رو از قبل اورده بودیم و چیده بودیم..و یه سفره ی هول هولی چیدم اما خیلی خشکل شد.. توی اتاقت یه تلویزیون مخصوص خودت داری که فقط کارتون برات پخش می...
26 ارديبهشت 1392

اغاز تولدی دیگر....

امروز یه حال خاصی دارم ..نمیدونم چون یه سال بزرگتر شدم اینطورم....اماااااااااااااا دارم به گذشته فکر میکنم به اون روزهایی که منم مثل تو بچه بودم پر از هیاهو بدو بدو ..فضولی..اه زود گذشت زود....... چقدر از عروسک بازی به خود میبالیدم.... چقدر از دویدن دنبال توپ لذت میبردم... چقدر از خوردن هله هوله شاد میشدم... چقدر حس میکردم دنیا برای من است.... چقدر سفت مادرم را در اغوش میگرفتم... چقدر از صبوریهایش لذت میبردم... چقدر پدرم را میبوسیدم..... چقدر با دوستانم دعوا میکردم و اندکی بعد اشتی...... چقدر...چقدر....و خیلی چقدر های دیگر.... اما حالا همه ی انها را درک میکنم که تو کنارم هستی فرزندم...تمام کود...
21 ارديبهشت 1392

ما برگشتیممممممممممممم

سلام...سلام...سلامممممممممممممممممم به همه ی دوستای خوبمون...ما برگشتیمممممممممممم از همه ی دوستایی که تو این مدت برامون پیام گذاشتن عاشقانه ممنونیم .. بعد یه مدت طولانی برگشتیم و به زودی میام با عکس ها و کارهای جدید ایلیا.. بوس برای دوست جونامون ...
20 ارديبهشت 1392

یه مدت نیستیم....

سلام...قبل از هر چیز عید نوروز رو پیشاپیشبه همه تبریک میگم امیدوارم سال خوبی داشته باشین.... ما یه مدت تا وصل شدن نت توی خونه ی جدید نیستیم..از همه ی دوستانی که میان بهمون سر میزنن ممنونیممممممممم رستی ایلیا هم ابله مرغون گرفته دعا کنین زودی خوب بشه همتون رو دوست داریم....بایییییییییییییی
26 اسفند 1391

خونه تکونی و اسباب کشی

سلام مامانی ..ببخشید گلم دیر اومدم اپ کنم..اما سرم خیلی شلوغه از یه طرف خونه تکونی میکنم از طرف دیگه هم وسایل روجمع میکنم ایشالله برای اسباب کشی چون میخوایم بریم خونه ی جدیدمون...ممکن هم هست تا مدتی نتونم بیام اپ کنم چون هنوز نت ه اونور وصل نشده... اما شما گلم...ماشالله بزرگتر شدی..اقا شدی...باهوشتر شدی..بلا شدی..و خلاصه حسابی ما رو درگیر خودت کردی عزیزمممممممم حالا هم تو کارها خیلی کمکم میکنی همش میری برام کارتون میاری میگی اسباب رو جمع کنیم... بدون که همیشه ما عاشقتیمممممممممممم ...
14 اسفند 1391

عشق مادرانه

عشق مادر به فرزند...     در زلزله ي(سيچوان)چين.وقتي گروه نجات يك زن رازيرآوارپيدا كرد اومرده بود اماكمك رسانان   زير نورچراغ قوه چيز عجيبي ديدند!زن باحالتي عجيب روي زمين زانو زده وحالت بدنش زيرفشار كاملا تغيير يافته.ناجيان تلاش ميكردند جنازه ي اورا بيرون بياورندكه گرماي موجود ظريفي را احساس كردند.چندثانيه بعد...سرپرست گروه ديوانه وار فرياد ميزد«بياييد اينجا يك بچه است» وقتي آواررااز روي جنازه برداشتند نوزاد كاملا سالم درخواب عميقي بود.وقتي بچه را بلند كردند يك گوشي تلفن زمين افتاد كه روي صفحه ان نوشته شده بود: عزيزم اگر زنده ماندي هيچ وقت فراموش نكن ماد...
8 اسفند 1391