ایلیاایلیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

پسر کاکل زری مامان

خاطرات زایمان من

1391/5/7 16:47
نویسنده : مامان ایلیا
2,192 بازدید
اشتراک گذاری

سلامممم...

امروز میخوام خاطره ی زایمانم رو بنویسم شاید برای اونها که میخونن جالب باشه اما امدوارم کسی از بچه اوردن پشیمون نشه...

9 ماهم داشت تموم میشد و من هنوز هیچ دردو حسی نداشتم...خیلی هم مسر بودم که طبیعی زایمان کن واسه ی همین مونده بودم ننتظر تا دردهام شروع بشن..خلاصه.چند روز قبل رفتم پیش دکترم و اون برام یه نامه برای بیمارستان نوشت برای روز شنبه..گفت اگه دردهات اومد که هیچ اگه نه شنبه ساعت 7 برو بیمارستان تا بهت سوزن فشار بزنن..خلاصه چمعه شد و من هنوز سر جام بودم اینم بگم که من جاملگی خیلی خوب داشتم و خیلی سبک بودم حتی توی 6 ماهگی مسافرت هم رفتم اصلا هم حالت تهوع و از این چیز ها نداشتم..خلاصه شب رو موندم خونه ی مامانم دیگه ساکم رو هم جمع کرده بودم اصلا هم استرس نداشتم و هیچ نمیترسیدم..اون شب هر طور بود گذشت صبح ساعت 6 بیدارشدم صبحانمو خوردم و با رحیم و مامانمو بابام رفتیم بیمارستان اونجا رحیم رفت دنبال تشکیل پرونده و من رفتم بالا برای معاینه بعد بهم لباس دادن و انژیکت وصل کردن و گفتن بخواب روی تخت..بعد سوزن فشار رو زدن رحیمو مامانمو مادر شوهرم و مریم خواهرم هم پشت در بودن...کم کم دردهام داشت شروع میشد یه خانمی هم جفتم بود که از همون اول که سوزن فشار رو زده بودن براش داشت جیغ میکشید دیگه ساعت 9 شده بود و من دردهام خیلی شده بود اما اصلا صدام در نمیومد هر بار که درد داشتم بالشت رو گاز میگرفتم...چند تا ماما هم بالا سرم بودن ساعت 11 اومدن و کیسه ابم رو پاره کردن دیگه خیلی درد داشتم و دهانهی رحمم 10 سانت رو کامل باز شده بود همش بهم میگفتن زور بزن اما با این همه بچه نمیومداونها هم مرتب ضربان قلبش رو میگرفتن و یه دستگاه تنفس هم به من وصل بود یکی از پرستارها اومده بود بالا و همش روی شکمم فشار میداد..منم خونریزی هم داشتم اما هیچ خبری از بچه نبود ساعت هم همینطور میگذشت و همه نگرانم بودن ماما ها هم مرتب با دکترم در تماس بودن..حتی به من گفتن برو بشین تو دستشویی و زور بزن در صورتی که وقتی بچه پایینه اصلا نباید بری ...

وای وقتی یادم میاد که چطور دو نفری روی شکمم فشار میدادن میخوام از ترس بمیرم..خلاصه من از ساعت 11 صبح تا ساعت 4 بعد از ظهر دردهام کامل بود اما خبری از بجه نبود..بردم اتاق زایمان اونجا هم هر کاری کردن نمیشد هر چی روی شکمم میزدن بچه نمیومد تا دکترم سریع خودش رو رسوند اومدم بالای سرم و فوری رحمم رو برش زد من که تا اون موقع حتی اخی نگفته بودم جیغم بلند شد..که مامانم اینا حسابی ترسیده بودن بعد دکتر میخواست با دستگاه مکنده بچه رو بکشه بیرون اما نشد رو کرد به پرستارها وگفتشون سریع برسونینش اتاق عمل..منم دیگه نیمه هوش بودم..از تخت اوردنم پایین سوار ویلچر کردنم و بردنم طرف اتاق عمل..پرستا میگفت دکتر سوند رو وصل نکردیم دکتر هم گفتش فقط برسونینش اتاق عمل..وقتی از اتاق اوردنم بیرون که ببرنم طرف اتاق عمل دیگه اصلا چیزی نمیفهمیدم..فقط از در که اومدم بیرون صدای جیغ مریم و گریه ی مامانمو شنیدم که منو با اون وضع که ازم خون میرفت روی ویلچر دیدن...خلاصه رفتم اتاق عمل و خوابیدم روی تخت پرستارها رو میدیدم که میدوایدن...فقط یادمه گفت اسمت چیه... و بعدا فهمیدم که بچم 5 دقیقه بعد قشنگ با صدای اذان ساعت 5:30 دنیا اومده و حتی تا چند لحظه تنفس نداشته و چند ساعت توی دستگاه بوده....رحیم هم رفته کلی با دکتر و پرستارها دعوا کرده که چرا همون اول سزارینش نکردین و کلی دادو قال کرده از شدت عصبانیت و ترس چون دکتر بهش گفته خدا رو برو شکر کن چون دوتاشون رو داشتی از دست میدادی....

منم وقتی بهوش اومدم اوردنم توی بخش و همه ی بیمارستان از زایمان من حرف میزدن که چقدر وحشتناک بوده...

خلاصه من دو تا زایمان رو کامل تجربه کردم..اما بعد از عملم هیچ درد نداشتم..برای همین حالا به نظرم سزارین خیلی بهتر طبیعیه...

حالا پسرم 2 سالو نیمشه و از خدا ممنونم که سالمه...

خیلی طولانی شد ببخشید...امیدوارم به دردتون بخوره

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

الهام مامان یاسمین زهرا
7 مرداد 91 19:13
واااااااای مامان ایلیا چه سخت بوده زایمانت ، دقیقا تجربه هر دو نوع زایمان رو داشتی هاااااا ماشالله بهت که اینقده مقاوم و صبوری من بودم بیمارستان رو می زاشتم روو سرممممممم
نایسل خانم
8 مرداد 91 14:18
ووواییییییییییییییییییییییییییی من عمرا طبیعی ننمیرم موهای تنم سیخ شد وای
نایسل خانم
8 مرداد 91 14:18
مرسی به فکرمی من بودم میمردممم
نگین مامان رادین
8 مرداد 91 16:04
سلام افرین بر مامان شجاع و صبور ،خدا رو شکر که هر دو تون سالمید و خدارو هزاران بار شکر که فرشته ی نازی بهتون داده و من مطمئنم با هر بار دیدن چشمهای ایلیا و خنده هاش همه اون درد هایی که کشیدین از ذهنتون پاک میشه ،دوران بارداری من خیلی سخت بود ولی الان اون روزها و اون لحظه ها هم شیرینند چون خدا یه فرشته بهمون داده و مطمئنا دردی که شما هم برای به دست اوردن فرشته تون کشیدید الان براتون شیرینه همینه که بهشت زیر پای مادرهاست


اره نگین جون حق با توا
سپیده
9 مرداد 91 14:31
سلام. خوبی عزیزم. دوست داری تو مسابقه ای که گذاشتم شرکت کنی؟ منتظرم.
محقق زایمان طبیعی
9 مرداد 91 19:19
آخی عزیزم چی کشیدی خیلی ممنون از همکاریتون گویا راست کلیک وبلاگتون غیر فعال هست. و من نتونستم مطلب زایمانتونو کپی کنم. ایمیلم گذاشتم برام ایمیل بزنید و آدرس وبلاگتونم بذارید که قاطی نکنم
محقق زایمان طبیعی
10 مرداد 91 19:37
سلام خیلی ممنون blueblooded65@yahoo.com
خاله روشا و شاینا
11 مرداد 91 15:43
الهیییییییییییییییییییییییییییییییییییی خدا رو شکر که الان هر دوتاتون سالموووو سلامتین
مامان محمد معین
11 مرداد 91 17:02
سلام خوبین, خاطره زایمانتون یه کم ترسناکه, واقعا خدا بهتون رحم کرده, پسر منم هم سن پسر شماست, ولی طرز به دنیا اومدنش دقیقا برعکسه, من رفتم برا سزارین ولی پسرم با زایمان طبیعی به دنیا اومد, البته منم آخر سر رفتم اتاق عمل وبه قول شما هر2تا رو تجربه کردم, شباهت درد سرهایی که کشیدیم و هم سن بودن بچه هامون به نظرم جالب اومد گفتم حیف نظر نداده برم
ilijoon
12 مرداد 91 0:31
واي كه واقعا دركت ميكنم من هم همين مشگلو داشتم وزماني كه داشتم مطالبتو ميخوندم لحظات زايمان خودم برام تداعي شد ولي خدا رو شكر الان گل پسرامون سالمند ان شاالله هميشه سالم وپر انرژي باشيد ومادر نمونه اي براي گل پسري دوستتون دارم
ilijoon
12 مرداد 91 0:31
ilijoon
12 مرداد 91 0:31
مامان سونیا
12 مرداد 91 15:24
وای چقدر بد منم همین قدر درد کشیدم ولی سونیا ساعت چهارو بیست دقیقه عصر به صورت طبیعی به دنیا اومد ولی الان که اینها رو خوندم یاد اون روز افتادم خاطره خیلی بدی بود دوباره همش یادم اومد من وحشت دارم از اینکه بخوام دوباره همه این مراحل رو تجربه کنم خدا خودش کمک همه خانمها بکنه این لحظات خیلی سخت هستند
الهه رادین
12 مرداد 91 17:31
چه دردی کشیدی عزیزم...واقعا زایمان سخت و طولانی داشتی ولی عوضش الان یه گل پسر ناز و خوشگل کنارته خداروشکر که به خیر گذشته
محقق زایمان طبیعی
16 مرداد 91 14:17
سلام عزیز ببخش این روزا خیلی سرم شلوغه ایمیلتون دریافت کردم و ان شاالله در اولین فرصت و بعد از این سوال جوابامون با نفر قبلی تموم شد میریم سراغ زایمان شما...
شهین مامان نوید و نوین
17 مرداد 91 15:26
سلام خانومی وبلاگ خیلی زیبای دارین ادرس وبلاگتون از کلوپ نی نی سایت پیدا کردم خوشحال میشم به ما هم سر بزنید
شهین مامان نوید و نوین
17 مرداد 91 15:28
منم تازه زایمان کردم ولی خدا را شکر هیچ مشکلی نداشتم دکترم هما قانعی بوده
نسترن
17 مرداد 91 18:47
سلام عزیزم خوبی خوشی ایلیا گلی من چطوره؟ خودت گیگارا میکنی؟ روزه نمازات قبول راستی امشب منو فراموش نکنی؟ میگم عجی زایمانی داشتی
ilijoon
18 مرداد 91 14:55
مامان امیر
18 مرداد 91 16:41
سلام آپم دیر نکنیامنتظرم ---------------------------_(/_\) -------------------------,((((^`/- ------------------------((((--(6-/- ----------------------,(((((-,,----/ --,,,_--------------,(((((--\"._--,',; -((((\\-,...-------,((((---\----`,@) -)))--;'----`"'"'""((((---(------´´ (((--\------------(((------/ -))-|-------آپم-زود بيا-----| ((--|--------.-------'-----| ))--/-----_-'------`t---,.') (---|---y;---,-""""-./---/\-- )---/-.\--)-\---------`/--/ ---|.\---(-(-----------\-\' ---||-----//----------\\'| ---||------//-------_\\'|ا ---||-------))-----|_\--|| ---/_/-----|_/----------|| ---`'"------------------\_|
الهام مامان یاسمین زهرا
19 مرداد 91 5:21
خانم خانما کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دلمون برات تنگیده
مامان لنا
26 مهر 91 18:07
میدونم چی کشیدین درست مثل من ولی بااین تفاوت که من 8شب سزارین شدم از 9 صبح .. خیلی سخته شکر خدا که پسر گلتون وخودتون سلامتین