محرم 1391و ایلیا
دردونه ی مامان امسال محرم خیلی فرق داشت چون شما بزرگتر شدی و همش میخواستی ببریمت هر شب بیرون تا هییت ها رو ببینی...
بابا رحیم هم از شب اول برددمون بیرون...دستت درد نکنه بابا جونم...
همش تبلت رو میذاشتی گردنت و میرفتی وسطشون و محکم میزدی ..همه عاشقت شده بودن و بسکوییت و ساندویچ نذری بهت میدادن..
ایلیا و پسر عمه مهدی
ایلیا شبیه کاروان کربلا رو که دیده بود همش میگفت چرا روشون رو پوشوندن و شمشیر دارن منم ممیگفتم اینها ادم بد ها هستن...حالا اینم نتیجش....
بقیه ی عکس ها روی موبایلم هستن توی پست بعدی میذارمشون....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی