شیطونی ایلیا
سلامممم...یکی یه دونم
پسر نازم قربونت برم که هر روز شیرینتر میشی..
اون زبونت که دیگه نگو بعضی وقت ها یه چیز هایی میگم که خودمم تعجب میکنم
یاد گرفتی گوشی موبایلت رو بر میداری میگی داره زنگ میزنه بعد میگی:
علو حجی آمدم...میگی مامان حجی آمده دنبالم میخوام برم بازار چیزی بخرم
فدای اون حرف زدنت بشم که اینقدر قشنگ ادای باباتو در میاری.
وایییییییییییی ایلیا نگفتم دیروز چیکار کردی؟؟؟؟
من رفته بودم توی آشپز خونه تا برات غذا بیارم تو هم در اتاق رو که به آشپز خونه وصله بستی منم گفتم ایلیا درو محکم نبند..
خلاصه غذاتو گرفتم دستم که بیام بهت بدم درو اومدم باز کنم دیدم
وایییییییییییییییییییییییییییی
در قفله..یه دفعه ترسیدم..آخه در قفلش یکم سفت بود فکر نمیکردم بتونی قفلش کنی..بعد هی بهت گفتم ایلیا جان بچرخونش دوباره باز بشه....بعد کلی ور رفتن میگفتی مامان نمیشه...دیگه هم داشتی میترسیدی...
نمیدونستم چیکار کنم اون یکی در هم قفل بود که از اون ور بیام..
مجبور شدم شیشه رو بشکنم..
به تو گفتم رفتی اون ور بعد با چکش شیشه رو شکوندم..اون وقت بهت گفتم دمپایی رو فرشیمو پوشیدی و یواش اومدی و کلیدو بهم دادی..
امااااااااااااااااااااااااااااااا
با کلید هم در باز نشد. تو که دیگه منو از توی شیشه شکسته دیده بودی خیالت راحت شده بود ونشسته بودی کارتون میدیدی.
بهت گفتم گوشی تلفن رو بهم دادی و زنگ زدم بابایی و گفتم چی شده.
بابا هم بیچاره کارو ول کردو سریع اومد خونه..تازه اون وقت بود که فهمیدم تو کلیدو اشتباه بهم دادی..هههههههه
بعد بهت گفتم کلیدو بهم دادی و درو باز کردیم..
اینم از شیطونی ایلیا..
پسرم همیشه بدون که مامانو بابا عاشقتن