<no title>
حرف زدن های ایلیا
ایلیای...جگر...ناز....نفس....مامانو بابا الان پسر نازم خوابه که من دارم براش مطلب مینویسم ...ایلیا جان خیلی قشنگ حرف میزنی عشق مامان..مثلا.. خاله ساسا (خاله سارا) بابا هفته مگازه (بابا رفته مغازه) بابا جین..مامان جین (بابا جون..مامان جون) آله (آره) بابا اوجاس (بابا کجاس) من هفتم خونه ماما جین تند تند آمدم (من رفتم خونه ی مامان جون تند اومدم) دایی علی هفته الاک (دایی علی رفته اراک) .....و خیلی حرف های قشنگ دیگه ای که میزنی عزیزم.... ....پسرم همیشه بدون که مامانو بابا عاشقتن..... ...
نویسنده :
مامان ایلیا
20:26
عکس های بچگی ایلیا
اینم چند تا از عکس های بچگی ایلیا جان.. ...
نویسنده :
مامان ایلیا
20:26
<no title>
مستقل بودن ایلیا
سلام....پسر گل مامان.....عشق مامان....نفس مامان امروز پسر گلم خیلی شیطونی کرد.البته پسر خرابکاری نیست خیلی هم تو کارها به من کمک میکنه مثلا ایلیا عاشق اینه که من وقتی دارم لباس میشورم اون بیا و لباس ها رو یکی یکی بذاره توی ماشین وقتی میبینه ماشین دور میخوره خیلی کیف میکنه.....پسرم خیلی دوست داره وقتی غذا میخوره خودش ظرفش رو بشوره..میره پیش ظرفشویی و صندلیشو میذاره و میره بالاشو آب رو باز میکنه و ظرفش رو میشوره ایلیا جان خودش میره توی وانش و حمام میکنه و آب میریزه روی سرش و صابون میزنه ...
نویسنده :
مامان ایلیا
20:26
شیطونی های ایلیا
سلام.....زندگیم....نفس بابا....جگر مامان... پسر نازم دیگه داره کم کم شیطون میشه. دیروز..وای...وای..رفته بود سراغ زیر تلویزیونی و میخواست به قول خودش سیدی بزاره توی دستگاه...اما وقتی میخواست درش رو ببنده اونقدر سفت بستش که شیشه ی زیر تلویزیونی از وسط نصف شد بعد خودش هم ترسید و گریه کرد هنوز گریش از ترس اونور بند نیومده بود که رفت روی مبلش نشست و پاهاشو دراز کرد و شروع کرد به تکون دادن که خورد به گلدون بزرگه و افتاد و خورد شد .....هههههه....نمیدونستم چی بهش بگم... پسر گلم اصلا عیبی نداره..اینو بابا به ایلیا جان گفت...خدا رو شکر که پسرم چیزیش نشد هی بهش میگم اینقدر لوسش ...
نویسنده :
مامان ایلیا
20:26