ایلیاایلیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

پسر کاکل زری مامان

گردش ایلیا

سلام قندو عسلم... عزیز مامان یاد گرفتی شعر میخونی...توپ قلقلی...جوجه طلا...عمو زنجیر باف اقا پلیسه...همه رو به زبون شیرین خودت میخونی..قربونتـــــــــــــــــــــــ دیروز جمعه بود و ما مثل همیشه رفتیم گردش... با خاله منصوره(دوست مامان) رفتیم باغشون..تو هم اونجا حسابی با ستایش بازی کردی.. دوچرخت رو هم برده بودیم حسابی ذوق کردی..   ستایش بده به من         مامان عکس نگیر دیگه.........             بعد از اون هم نذاشتی دیگه عکس بگیرم عسلممممممممممممم   ...
29 مهر 1391

ایلیا و کارهاش

سلام عشقــــــــــــــــــــــــــــــــ مامان نمیدونم همه ی بچه ها اینطورن یا شما اینقدر جنبو جوشت زیاده عزیزم.. توی همه ی کارها دوست داری کمکم کنی...اینم چند نمونش.. رفته بودی روی صندلیت و میگفتی میخوام قاشق ها رو مرتب کنم برات مامانم..       مامان ببین چقدر قشنگ دارم میذارمشون     عاشق نقاشی کشیدنی ..همش دوست داری یه خودکار بهت بدن با برگه و تو نقاشی بکشی..زیاد از مداد رنگی خوشت نمیاد   قربونت برم یادت دادم سیب بکشی ..تو هم خیلی سریع یاد گرفتی ببین چه خشگله..   اینجا هم موبایل منو گرفته بودی...
26 مهر 1391

عکس

سلام عسل مامان.... امروز اومدم از عکس هایی که فرصت نکردم برات بذارم..   اینجا گلم داشتی تی وی نگاه میکردی اما خوابت برد   اینجا ساعت 7 صبح بود صبحانه رو برده بودیم کنار اب بخوریم   اینم عکس دانیال نوه ی عمه ی شماست   اینجا تولد خاله سارا بود اما شما همش با کیک عکس میگرفتی...تازه بگم که کیک رو مامان جون درست کرده بود و شما اصرار که قبل از تولد باید بخوری..به همین دلیل کیک تولد خاله گوشه نداشت     ...
23 مهر 1391

ما برگشتیم

سلام...زندگی مامان بالاخره وقت کردم بیام بنویسم..واقعا شرمندم گل پسرم.. ماشالله اینقدر جنبو جوشت بیشتر شده که دیگه اصلا وقت ندارم.. خیلی کامل دیگه حرف میزنی دوست داری همهی کارهاتو خودت انجام بدی...تازه توی کارهای من هم میگی کمک مامانم بکنم عزییییییزم هر شب دوست داری بری پارک و بازی کنی..عاشق تاب و سرسره هستی از صبح که بیدار میشی همش میگی میخوام برم خونه ی مامان جون...اخه اونجا خیلی بهت خوش میگذره چون هر کاری که بکنی کسی بهت نمیگه نکن..اما از اونجا که دیگه خیلی شیطون شدی من سعی میکنم کمتر بری اما بابا جون خودش طاقت نمیاره و میاد سراغت و میبردت این چند روز یکم اب ریزش بینی داشتی اما خدا رو شکر بهتر شدی به بابا...
16 مهر 1391

تنبلی

سلام گل پسرم.... واقعا شرمندم خیلی وقته اپ نکردم..از همه ی دوستانی که به که به ما سر زدید ممنونم....این چند وقته در گیر کلاس هام هستم از صبح تا ظهر مشغولم....از یک مهر هم میرم سر کار دیگه کمتر وقت میکنم بیام... تو هم پسر نازم منتظری یکم بشه که بری مهد کودک دیروز برات یه کیف خریدم کلی ذوق کرده بودی....قربونتـــــــــــــــــــــــــ به زودی با کلی عکس میام...بوسسسسسسسسسسسس ...
29 شهريور 1391

شیطونی های ایلیا

سلام دردونه ی مامان.... امروز میخوام یکم از شیطنت هات بگم.. .البته همه ی بچه ها این فضولی ها رو دارن..به قول گفتنی بچه ی سالم باید شلوغی کنه اول اینکه این تخت ما دیگه از دستت داغون شده چون همش میری و روش میپری و میگی ترامبولینه روزی چند بار باید خونه رو مرتب کنم چون دوست داری هر جا من هستم اسباب بازی هات رو بیاری و بازی کنی وقتی میری تو حیاط اب بازی کنی بعدش شلنگ اب رو میگیری و همه ی حیاط رو با هر چی که توشه خیس میکنی یاد گرفتی دیگه در یخچال رو باز میکنی البته یخچال که چه عرض کنم دیگه شده کمد بس بازو بستش میکنی قربونت برم پسر گلم که اینقدر شیطنت هاتم مثل خودت بامزن..   ...
8 شهريور 1391

کارهای ایلیا

سلام عشق مامان..... ماشالله خیلی جنبو جوشت زیاد شده...اگه بیدار باشی اصلا نمیذاری بیام نت برا همین خیلی دیر میام آپ میکنم...وقتی پای کامپیوترم زودی میای و میگی مامان اجازه هست من بنویسم...منم میگم باشه و تو شروع میکنی به دکمه زدن..همش هم میگی تو چی دوست داری بنویسم... توی حرف زدن هم که ماشالله کم نمیاری همش به من میگی مامان عزیزم خیلی دوستت دارم ..بزرگ دوستت داارم به بابایی خیلی عادت کردی..تا پیشت نباشه نمیخوابی..دوست داری موقع خواب برات با پتو چادر درست کنه توی کارهای خونه هم به من کمک میکنی..وقتی بازی میکنی دوباره اسباب بازیهات رو جمع میکنی.. هر وقت برات کاری انجام میدم فوری میگی دستت درد نکنه واییییییی ع...
3 شهريور 1391

عید فطر

سلام گل پسرم...... امروز روز عید فطر هست...عید رو به همه ی دوستای گلم تبریک میگم             ...
29 مرداد 1391

روز مرگی های ایلیا

سلام..قند عسلم..تاج سرم....یکی یه دونم اول مامان جون ببخشید که اینقدر دیر دارم برات آپ میکنم..سرم خیلی شلوغ بود.. خوب پسر گلم بگم که چقدر شیرین زبون شدی..عسل شدی..خوردنی شدی...همش به من میگی عزیزم...مامان دوستت دارم...هر کاری میخوای بکنی اجازه میگیری...وقتی کاری برات انجام میدم یا برات غذا میارم فوری میگی ممنون عزیزم......واییییییییییی که چه زبونی گرفتی ماشالله بهت..... صبح که از خواب بیدار میشی فوری میری پای تلویزیون و کارتون میبینی...عاشق کارتون های پلنگ صورتی..موش و گربه...پینگو...پت و مت...و ... هستی بعد میگی مامان میخوام برم اب بازی و میری استخرت رو پر میکنی و بازی میکنی...       این...
19 مرداد 1391