تولد مامان نرگس
سلاممم....گل پسرم..تاج سرم
عزیزم دیشب تولدم بود..با هم رفته بودیم خونه ی مامان جون اما بابایی اصلا به روی خودش نیاورده بود
منم چیزی نگفتم...دیگه شام خوردیم...و ظرف ها رو هم شستیم با خاله رفتیم طبقه بالا تا با کامپیوتر دایی بازی کنیم..تو یکم نشستی ولی خسته شدی و با خاله اومدی پایین...منم که خیلی این بازی رو دوست دارم موندم وبازی کردم ..بعد دیگه خسته شدم و اومدم پایین...اما...........
همین که در رو باز کردم دیدم وایییییییی.......
همه ی لامپ ها خاموشن و شما ها همتون در حالی که فشفشه دستتون بود میگفتین تولدت مبارک...
واقعا سوپرایز شدم...
نگو بابایی بلا یادش بوده و یواشکی رفته کیکو بقیه ی چیز ها رو خریده و گذاشته تو یخچال که من نبینم...تو هم قربونت برم همش داشتی کیک رو نخونک میکردی..
خلاصه کلی خوش گذشت...
همسر عزیزم خیلی دوستت دارم...
بعد باهم دیگه شمع ها رو فوت کردیم..
پسرم همیشه بدون که مامانو بابا عاشقتن.