ایلیاایلیا، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

پسر کاکل زری مامان

روز مرگی های ایلیا

سلام..قند عسلم..تاج سرم....یکی یه دونم اول مامان جون ببخشید که اینقدر دیر دارم برات آپ میکنم..سرم خیلی شلوغ بود.. خوب پسر گلم بگم که چقدر شیرین زبون شدی..عسل شدی..خوردنی شدی...همش به من میگی عزیزم...مامان دوستت دارم...هر کاری میخوای بکنی اجازه میگیری...وقتی کاری برات انجام میدم یا برات غذا میارم فوری میگی ممنون عزیزم......واییییییییییی که چه زبونی گرفتی ماشالله بهت..... صبح که از خواب بیدار میشی فوری میری پای تلویزیون و کارتون میبینی...عاشق کارتون های پلنگ صورتی..موش و گربه...پینگو...پت و مت...و ... هستی بعد میگی مامان میخوام برم اب بازی و میری استخرت رو پر میکنی و بازی میکنی...       این...
19 مرداد 1391

خاطرات زایمان من

سلامممم... امروز میخوام خاطره ی زایمانم رو بنویسم شاید برای اونها که میخونن جالب باشه اما امدوارم کسی از بچه اوردن پشیمون نشه... 9 ماهم داشت تموم میشد و من هنوز هیچ دردو حسی نداشتم...خیلی هم مسر بودم که طبیعی زایمان کن واسه ی همین مونده بودم ننتظر تا دردهام شروع بشن..خلاصه.چند روز قبل رفتم پیش دکترم و اون برام یه نامه برای بیمارستان نوشت برای روز شنبه..گفت اگه دردهات اومد که هیچ اگه نه شنبه ساعت 7 برو بیمارستان تا بهت سوزن فشار بزنن..خلاصه چمعه شد و من هنوز سر جام بودم اینم بگم که من جاملگی خیلی خوب داشتم و خیلی سبک بودم حتی توی 6 ماهگی مسافرت هم رفتم اصلا هم حالت تهوع و از این چیز ها نداشتم..خلاصه شب رو موندم خونه ی مامانم دیگه ساک...
7 مرداد 1391

ماه رمضان

    باز امشب حق صدایم کرده است وارد مهمانسرایم کرده است با همه نقصی که در من بوده است بازهم او دعوتم بنموده است حلول ماه مبارک رمضان بر مهمان ضیافت الهی مبارک باد   ماه رمضان به تمام دوست های گلم مبارک باشه التماس دعا       ...
1 مرداد 1391

اب بازی ایلیا

سلام..گل پسری...قند عسلی.. کلی این چند روزه کارهای جور واحور کردی.... دیروز با دوستای مامانو بابات که فسقلی هاشون هم دوست های تو هستن رفتیم باغ. .توی استخر هم کلی شنا کردیم...تو هم همش تو اب بودی و با دوست هات اب بازی میکردی.. .خلاصه خیلی بهت خوش گذشت...اما شب اینقدر خسته بودی توی ماشین خوابیدی منم گفتم چه پسری که به موقع خوابید.... اما........ ساعت 3 شب بلند شدی و بد خواب شدی و همش نق میزدی..اخه تو عادته وقتی خیلی خسته ای بر عکس خوابت بد میشه و جونم بگه برات تا ساعت 6 صبح همش توی تختت غلت میزدی تا خوابت برد.... دیشب هم بابایی شام برده بودمون بیرون بعدش هم رفتیم کنار اب و شما هم همش توی اب مشغول اب بازی بودی و یکسره م...
31 تير 1391

تولد دوست های ایلیا

سلام گل پسرم...... فردا تولد دو تا از دوست های ایلیاس..... شاینا عسل و اهورا جیگر.....هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اینم کیک تولد... اینم عکس شاینا عسل......تولدت مبارک       اینم یه عکس دو نفره از شاینا و اهورا جان...     ایشالله هر دوتاتون زیر سایه پدر مادراتون هزار ساله باشید... بوسسسسسسس                           اینم هدیه ی مجازی ایلیا برای شاینا و اهورا جان.... http://www.flashfunpages.com/surp...
28 تير 1391

مریضی ایلیا

سلام...دردونه مامان...جیگرم پسر گلم پریشب رفته بودیم عروسی تو هم حسابی رفته بودی توی حس و همش میرقصیدی و بالا و پایین میپریدی قربون اون رقصیدنت بشم عشقم گل پسرم دیروز سرما خوردی..مامان خیلی ناراحت شد خدا کنه پسرم زود زود  خوب بشه امروز هم چون مریضی یکم بی حوصله هستی ولی قربونت بشم آروم نشستی و با ماشین هات بازی میکنی... پسر گلم همیشه بدون که مامانو بابا عاشقتن   ...
26 تير 1391

دوست داشتن های ایلیا

سلام گل پسرم..... عشق مامان...نفس مامان...جیگرم...نمیدونی از اینکه تو رو دارم چقدر خوشحالم.. اول بگم که حرف زدنت خیلی خوب شده..ماشالله دیگه راحت حرف میزنی...بعضی وقت ها هم یه چیزهایی میگی که اصلا میمونم که چطور این جواب به ذهنت رسید... خیلی هم فضول شدی اگه حوصلت سر بره توی خونه به قول معروف از دیوار راست هم بالا میری...بعضی وقت ها همش باید بگم ایلیا نکن...ایلیا  میشکنه...ایلیا بشین... هر روز بیشتر به من وابسته میشی نمیدونم چیکارت کنم که یکم وقتت رو با بابات بگذرونی...دلم هم نمیاد هنوز کوچیکی بذارمت مهد و کودک... عاشق پارک رفتنی..   دوست داری همش توی پارک بدوی... وقتی پسر عمت مهدی میان اینجا د...
22 تير 1391